راز دل

راز و نیاز با خدا

 

درحقیقت بار الاهامن همان خاکسترم

آنچه درخوددیده ام یارب در شکرش عاجزم
بنده ای آلوده ام اندرگنه و معصیت
ورنباشدعفوتواز گبرهم رسواترم
غیررحم بی کرانت نیست راه دیگرم
چون گدا یارب نداردجززبان التماس
پادشاهاشرم دارم که بگویم بندتم

+نوشته شده در پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:,ساعت19:7توسط زینب | |

خانه سبز

اشک و آه دل پرخونم واندیشه سبز         راز دار دل مجنونم و صد ، خاطر سبز

راز دار دل هرعشق ، فدایی خواهد              جان فدا شد بر......ادامه مطلب......


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 11 دی 1390برچسب:,ساعت20:52توسط حسین م | |

عشق یعنی آشنا با دل شدن

عشق یعنی عارفانه گم شدن

عشق یعنی عاشقانه زندگی

عشق یعنی صادقانه بندگی

عشق یعنی صبر تا اوج فراق

عشق یعنی ناله ها بحر فراق

عشق یعنی قامت خود ساختن

عشق یعنی دل زدنیا باختن

عشق یعنی صوت دل با اشک و آه

عشق یعنی خنده ها با یک نگاه

عشق یعنی منتظر تا روز وصل

روز وصل دل به دریای دو اصل

عشق یعنی اصل اول سادگی

عشق یعنی انتظار بندگی

عشق یعنی اصل دوم سوختن

عشق یعنی ساختن دل باختن

عشق یعنی ختم مجلس اشک دل

عشق یعنی خنده های بی خجل

عشق یعنی روز روشن را ندید

عشق یعنی دل به شبهای سپید

عشق یعنی دل به شب های سپید

+نوشته شده در یک شنبه 11 دی 1390برچسب:,ساعت14:38توسط حسین م | |

دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می رسد از راه؟
ِیا نيازی که رنگ می گيرد

.......ادامه مطلب


ادامه مطلب

+نوشته شده در چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,ساعت21:4توسط حسین م | |

 ای خدا شکرت

همه نعمتتو دارم حس میکنم

دنیا ببینین

کنارم خواهرمه

عزیز دلمه

پاره تنمه

همشم نعمت خدای کریمه

به به این خدا چقدره عظیمه

لطفش نشانه خدای رحیمه

محبتش عظمته خدای حکیمه

خلاصه  دل منم مدیون حکمت این

خدای حکیمو رحیمو عظیمو کریمه

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,ساعت20:56توسط حسین م | |

ندانستم چگونه یافتم معنای عشقت

ولی دانم که بر قلبم نهادی راز عشقت

تو یکتایی خدا تقصیر من چیست

ندارم صبر در.........ادامه مطلب



ادامه مطلب

+نوشته شده در چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,ساعت10:42توسط حسین م | |

نخواستی که با سادگی دل به دریا زنم

زدی درون گوشم که ساکت باشمو حیا کنم

خموشم ببین تا بگویی خموش

سکوتی نشسته درون دلم تا سکوت

فقط یک سوال از تو دارم خدا

نه مادر کنارم نشسته نه بابا چرا

همه راز قلبم همان یار بود

زبانم گشودم که او هم رفت زود

خموشم خموش هرچه گویی خدا

 فقط چشم گویم ذلیلم خدا

کرم کن دلم را نگاهی بده

به اشک دو چشمم پناهی بده

بخندان دلی را که بشکسته شد

نخندان مرا چون خجل خسته شد

خوشم با خوشی های یاران خود

خوشی را بده بهر جانان خود

پناهم بده در کنار دلت

خدایا ببر تا شوم عاشقت

خدایا ببر تا شوم عاشقت

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,ساعت1:5توسط حسین م | |

هیچ کس آن جا نبود!

آن جا نبود!

خوب دیدم، ماه هم پیدا نبود!

گوش دادم، باد هم آن جا نبود!

سایه ای یا تکیه گاهی، آن طرف ترها نبود!

آب نبود!

سراب بود!

زندگی مانند من در خواب بود!

خواب دیدم

صورتم در اینه

صورتم در اینه

اما چرا زیبا نبود؟

پیر گشتم ، پیر گشتم

نه!

دگر رویا نبود!

عشق تو زد تیشه ای بر ریشه ام

آن شبی که هیچ کس آن جا نبود!

+نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت12:9توسط افروز | |

 

 

من ز خاکم عاقبت خاکسترم

گرتوراباورکنم ازگنج زروالاترم

قطره ای بودم ولی تبدیل برگوهرشدم

گرشوم روزی گستاخ امری ازکلوخی کمترم

کشتی طوفانیم درگردبادحادثه

                                گرشوم مشمول رحمت ازبلاهابگذرم

پیکربی جان باروح توبگرفته جان

                                گرنباشدلطف توازخاک هم عاجزترم

قطره ای ناچیزم بالطف تواحیاءشوم

                                من همان خاکم اگرلطفت نباشدبرسرم

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت22:21توسط زینب | |

خدایا

کلامت را خوانده ام

تا دریابم پیامت را

پیامم را نوشته ام تا بشنوی صدایم را

چشمانم را شسته ام تا ببینی نگاهم را

و آیا

میشود مرا به یارم برسانی خدایا........................

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت17:37توسط حسین م | |


دلم برای كسی تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به ميهمانی گل های باغ می آورد
وگيسوان بلندش را
به بادها می داد
و دست های سپيدش را
 
به آب می بخشيد

 

((ارسالی از میلاد86))

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت14:27توسط افروز | |

زیر باران

باید گفت ...اشک ها باید ریخت

خاطرات دل من

زیر باران بهار .....فصل خندیدن دل

ای خدا باید رفت

اشک ها باید برد

قسمتم کن ......آشنایم با مهر

این محبت از اشک

رازها باید گفت

راز اشکم آشناست

خنده ها باید کرد

غصه را خالی کن ....به هنر مندی یک خنده ناب

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت13:27توسط حسین م | |

ایییییییییییییییییییییییییییییییی خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

میشنوی

دارم صدات میکنم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

منم حسیییییییییییییییییییییین

شناختی

ممنونتم

کمکم کن خدایا کمممممممممممممممممممممک

میخوام غصه یکیو برچینم فقط تو میتونی کمکم کنی

غصه هاش یه دریاست اما دلش اقیانوس

با محبتت یادم بده چجوری بهش لبخند بدم فقط تویی خالق یکتا

منم بنده تو کمکم کن تا شادیو قسمت کسی کنم

که اگه غصه دلشو بچینی به همه دنیا شادی میده

خدایا کمکم کنننننننننننننننننننننننننن

شکر خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

شکر

 

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت13:21توسط حسین م | |

ماه من ، غصه چرا ؟!

آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !

یا زمینی را که، دلش ......................ادامه  مطلب ..


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت9:47توسط افروز | |

و من پنداشتم او مرا خواهد برد ،

به همان کوچه رنگین شده از تابستان

به همان خانه بی رنگ و ریا و همان لحظه که بی تاب شوم او مرا خواهد برد

به همان سادگی رفتن باد او مرا برد. . . ولی برد ز یاد . . .

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت9:19توسط افروز | |

دیشب خدا را دیدم گریه میکرد

من هم با او گریستم

هر دو یک درد مشترک داشتیم……………

.

.

آدم ها……………….

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت9:17توسط افروز | |

کسی چه میداند

امروز چند بار فرو ریختم؟

از دیدن کسیکه

فقط لباسش شبیه تو بود!

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت9:13توسط افروز | |

باران کـه میبـارد......

دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود.....

راه می افـتم ...

بـدون چـتـر ...

من بـغض می کنـم ...

آسمـان گـریـه ...

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت9:11توسط افروز | |

سکوت سرد فصلها تنم را می لرزاند وقتی که به نبودنت فکر میکنم .

می سوزم به یاد روزی که بودنتو نفهمیدم

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت22:58توسط افروز | |

گاهى نميدانم

چه پیامى را بهانه کنم

تا از حال انکه دلم با اوست

آگاه شوم

این بار که دلتنگى را بهانه

کردم، فردا را چه کنم!!!

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت22:7توسط افروز | |

خلقت من از روز اول یک وصله ی ناجور بود

 من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود

خلق از من در عذاب و من از اخلاق خویش

ای خدا از این خلقت چه منظور بود؟؟؟

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت20:59توسط افروز | |

همیشه دلتنگی بود و انتظار...

همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار...

امروز دیگه مثل همیشه نیست

حس و حال من مثل گذشته نیست

امروز دگه مثل همیشه نیست

منم طاقتی دارم صبرم تمام شدنیست

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت20:26توسط افروز | |

خدایا این امتحان هات خیلی سخته!!!!!

نمیشه

Open Book  بگیری ؟؟

 

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت20:21توسط افروز | |

من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم چون آن ها از روی عشق می رقصند و این ها از روی ترس(شریعتی)

راه است و چاه و دیده بینا و آفتاب

                                  تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش

چندین چراغ دارد و بیراهه می رود

                                 بگذار  تا بیفتد و بیند سزای خویش

گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق

                                بهتر ز دیده ای که نبیند خطای خویش

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت20:18توسط حسین م | |

صبركن سهراب!

گفته بودى قايقى خواهى ساخت. . .

قايقت جادارد؟!

من هم ازهمهمه ي اهل زمين دلگيرم!!!

 

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت20:20توسط افروز | |

کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت20:7توسط افروز | |

 

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمین می رسد “بلندم کن “

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت20:5توسط افروز | |

خدا آن حس زیبائیست كه در تاریكی صحرا
زمانی كه هراس مرگ میدزدد سكوتت را
یكی آهسته می گوید
كنارت هستم ای تنها
و دل آرام می گیرد ...

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت19:59توسط افروز | |

 

زندگی باور می خواهد آن هم از جنس امید که اگر سختی راه به تو سیلی زد یه امید ته قلب به تو گوید که خدا هست هنوز ...

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت19:46توسط افروز | |

گریه شاید زبانش ضعیف باش

شاید کودکانه شاید بی غرور...

اما هر وقت گونه هایم خیس می شود

می فهمم نه ضعیفم نه کودکم بلکه پر از احساسم

ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 با تمام احساسم تو را می پرستم

 

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت19:45توسط حسین م | |

 

وقتی که تو بارانی می‌شوی در آسمان چشمانت غرق می‌شوم و فراموش می‌کنم که هوا پاییزی  است.

 

 برخیز تا پنجره‌ها را به روی خزان ببندیم،

 

 بیم دارم خزان خاطراتمان را غارت کند.

 

 باغچه از حجم علفهای هرز سکوت انباشته شده.

 

 از خلوت کوچه دلم می‌گیرد و هنوز در انتظار بارانی شدن چشمانت هستم. هر چند که می‌دانم بارانی شدن،

 

 

 دل آسمانی می‌خواهد.......................................

 

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت19:30توسط حسین م | |

رد پایم را پاک میکنم

به کسی نگویید من روزی در این دنیا بودم

خدایا....

می شود استعفا دهم؟

کم اورده ام!!

 

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت19:20توسط افروز | |

خداوندا   خداوندا

قرارم باش و یارم باش

جهان تاریکی محض است!!

میترسم....کنارم باش

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت19:2توسط افروز | |

آمدم بگویم رهایم نکن

نگه بر سرو صورت پر گناهم نکن

خوشا آن که یاری چوتو بر گزید

که ای کاش یار منم با تو بود

خدایا تو یاری کنی خلق را

منم خلق یاری بده بنده را

درونم پر از اشکو چشمم زخون

نگاهم به دریای لطفت ای مهربون

کجا رو کنم تا که یاسم دهند

نه آن یاس ،احساس نازم دهند

تویی ناز و راز دلم راز من

خدایا تویی تک صدا ساز من

صدایم تویی قلبم آتش گرفت

بهارم تویی فصل سازش گرفت

خدایا مرا با کسان کس نکن

مرا با دل خون ز ناکس نکن

بهشتت نباشد شعار دلم

تو دانی کیم تا جهنم رهایم نکن

تو دانی کیم تا جهنم رهایم نکن

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت17:33توسط حسین م | |