راز دل

راز و نیاز با خدا

سلام به همه خوبان امیدوارم

لحظاتی پر احساس را در راز دل سپری کنید

(((اگر قادر نیستی خود را بالا ببری، همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببرید))) دکتر شریعتی

 

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1398برچسب:,ساعت17:40توسط حسین م | |

خدایا ! تو در آن بالا بر قله بلند الوهیتت ، تنها چه می کنی ؟
ابدیت را بی نیازمندی ، بی چشم به راهی ، بی امید چگونه به پایان خواهی برد؟
ای که همه هستی از تو است ، تو خود برای که هستی؟
چگونه هستی و نمی پرستی؟
چگونه نمی دانی عبودیت از معبود بودن بهتر است؟
نمی دانی که ما از تو خوشبخت تریم؟
ای خدای بزرگ ! تو که بر هر کاری توانائی !
چرا کسی را برای آنکه بدو عشق ورزی ،
بپرستی ،
بر دامنش به نیاز چنگ زنی ،
غرورت را بر قامتش بشکنی ،
برایش باشی ، نمی آفرینی؟
چرا چنین نمی کنی ؟
مگر غرورها را برای آن نمی پروریم تا بر سر راه مسافری که چشم به راه آمدنش هستیم قربانی کنیم ؟خدایا تو از چشم به راه کسی بودن نیز محرومی ؟!  ((دکتر علی شریعتی))

+نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت1:17توسط حسین م | |

 

 

 

صدای خنده و آواز می آید

ز کوی دلبرم امشب صدای ساز می آید

دلم بی وقفه می لرزد نمیدانم چرا تنگ است و میترسد ؟

قدم لرزان به سوی کوچه می آیم

دو دستم را به روی یکدیگر با حرص می سایم

خدایا ترس من از چیست ؟

عروس جشن امشب کیست ؟

صدای همهمه با ورود شیخ میشود خاموش...

صدای شیخ می آید:

عروس خانم وکیلم من؟

جوابم ده وکیلم من ؟

صدای اشنایی بله میگوید و مردم یک صدا با هم مبارک باد می گویند

خدای من صدای اوست !!

صدای اشنا از اوست !

دلم در سینه می افتد برای مدتی ساکت برای مدتی خاموش...

صدای نعره هام در کوچه میپیچد

خدای من مبارک نیست.مبارک نیست

بگوییدم دروغ است ا نچه بشنیدم

بگوییدم دروغ است ا نچه فهمیدم

نگار من عروس جشن امشب نیست

ولی ناگه صدای ناله ام در ساز میمیرد

وداماد شاد و خندان از نگارم بوسه میگیرد

فلک کور است زمین و اسمان کور است

خدای من! خدای مهربان من ؟

چه کس گوید بدین سان ساکت و ارام بنشینی؟؟؟؟؟

اگر مردم نمیدانند تو نادیده میدانی

همین دختر که امشب بله میگوید

عروسی را که امشب عاشقانه ره به سوی حجله میپوید 

قسم میخورد عروس ماست

عروس حجله گاه ماست

کجا رفت عهدو پیمانش؟؟

کجا رفت ان قسم هایش؟؟

یعنی عهد و پیمان هیچ؟؟

وفا و عشق و ایمان هیچ؟؟

قسم ها. اشکها. سوگندها حتی خدا هم هیچ...؟؟

عجب دارم چرا یا رب تو خاموشی ؟

چرا بر خاطر این دل نمی جوشی؟

وگر نه کی خدا این صحنه را بیند و خاموش بنشیند؟

اهای مردم !

شما هرگز نمیدانید

عروسی را به سوی حجله میرا نید

که تا دیروز نگارم بود.همین دیشب کنارم بود

در اغوشش قرارم بود بهارم بود

نمی دانم چرا جغدان به روی بام من امشب نمی خوانند

مگر شومی تر از امشب چه می خواهند؟

پس چرا این اسمان امشب نمی بارد ؟

پس چه میخواهد !؟

دلم رنجور و ویران است

در و دیوارشان امشب چراغان است

درون حجله گاهش بوسه باران است

خدایا دگر جز مرگ هیچ نمیخواهم نمیخواهم نمیخواهم...

من امشب از خودم از عشق از این دنیا که هیچ اعتباری نیست بیزارم

من امشب سخت بیمارم

رفیقان باده باز ارید مرا تنهای تنها با غم و اندوه بگذارید

 

 

+نوشته شده در شنبه 29 بهمن 1390برچسب:,ساعت23:11توسط افروز | |

گاهی گمان نمیکنی ولی میشود/گاهی نمی شود که نمی شود

.گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است/گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گدای گدایی و بخت نیست/گاهی تمام شهر گدای تو می شوند............

+نوشته شده در شنبه 29 بهمن 1390برچسب:,ساعت2:33توسط افروز | |

 

خدایا شاهد تنهاییم باش

ببین غم ها و تنها ناجی ام باش


پر پرواز من دیریست بسته ست


تو بگشا و در آزادی ام باش


چراغ کلبه ام کم سو و تار است


به نور خود چراغ هستی ام باش


اسیر موج های تند خشمم


تو آرام دل دریایی ام باش



دل صادق خریداری ندارد


تو خواهان صفای ذاتی ام باش


در این آشفته بازار محبت


تو تنها شاهد ارزانی ام باش

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت1:58توسط افروز | |

 

دلم خوش است كه عمري به پاي گل خارم
مبادا آنكه برون افكني ز گلزارم
چگونه يار بخوانم تو را كه مي بينم
تو خوب تر ز گل استي و من كم از خارم
به چشم پادشهان ناز مي كند پايم
كه خاك راه غلامان حضرت يارم
به حشر هم كه براني مرا زخويش هنوز
ازاين كه نام تو بردم به تو بدهكارم
پراز توام، به تهي دستي ام نگاه نكن
مگو كه هيچ ندارم ببين تو را دارم

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت1:39توسط افروز | |

 

خدایا... جای سوره ای به نام "عشق" در قرآنت خالیست ، که اینگونه آغاز می گردد...
و قسم به روزی که قلبت را می شکنند و جز خدایت مرحمی نخواهی یافت.

+نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:36توسط افروز | |

 

نردبان قلب من شكسته است / ميشود براي من دعا كنيد؟
يا اگر خدا اجازه ميدهد / جاي من كمي خدا خدا كنيد؟
چون دلم شبيه يك نماز بين راه / خسته و شكسته است .
ميشود براي بيقراري دلم يك سفارشي به آن كريم با وفا كنيد؟

+نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:34توسط افروز | |

 

الهي!
نه من آنم كه ز فیض نگهت چشم بپوشم،
نه تو آنی كه گدا را ننوازي به نگاهی،
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی،
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

.كس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی

، باز كن در، كه جز این خانه مرا نیست پناهی...

+نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:17توسط افروز | |

 

زندگي يك اتفاق ساده است ! و ساده تر از آن مردن در اتفاق !!
آنان كه ميفهمند عذاب ميكشند و آنان كه نميفهمند عذاب ميدهند!!
مرد بزرگ به خود سخت ميگيرد،مرد كوچك به ديگران!
خدا چه بيصدا ميبخشد و ما چه حسابگرانه عبادت ميكنيم!

+نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:15توسط افروز | |

 

خدایا:
کودکان گل فروش را می بینی ؟! مردان خانه به دوش*زبانهای عشق فروش* انسانهای آدم فروش* همه را می بینی؟ میخواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم،دیگر زمینت بوي زندگی نمیدهد.

 

+نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:7توسط افروز | |

 

بگذار سرنوشت هر راهی که می خواهد برود, ما راهمان جداست.
بگذار این ابر ها تا می توانند ببارند !
یادت باشد ما چترمان خداست.

+نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:6توسط افروز | |

 

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است نه در ان بالاها مهربان، خوب، قشنگ چهره اش نورانیست گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد او مرا می خواند، او مرا می خواهد...

 

+نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:2توسط افروز | |

 گفتم:خدایاازهمه دلگیرم
گفت: حتی ازمن؟
گفتم خدایا دلم را ربودند
گفت:پیش از من؟
گفتم :خدایا چقدر دوری
گفت:تو یا من؟
گفتم:خدایاتنهاترینم
گفت:پس من؟
گفتم:خدایا کمک خواستم
گفت:از غیر من !؟
گفتم :خدایا دوستت دارم
گفت:بیش ازمن؟!

خداجون دوستت دارم

+نوشته شده در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:23توسط زینب | |

 

ای اهل صفا،اهل صفایی زمیان رفت
دردکش میخانه مستان جهان رفت
آن سینه صحرایی اودشت صفابود
آن دشت پرازلاله به تاراج خزان رفت
مامانده دراین وادی وحشت زده اما
اومردخدا،سوی خداسوی جنان رفت

+نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:10توسط زینب | |

 

بارنگ بویت ای گل،گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد
ازعشق من به هرسو درشهرگفتگواست
من عاشق توهستم این گفتگوندارد
جزوصف پیش رویت درپشت سرنگویم
روکن به هرکه خواهی،گل پشت روندارد
محراب ابروانت خواندنمازدلها
آری بمیردآن دل گزخون وضوندارد
گرآرزوی وصلش پیرم کندعیب
عیب است ازجوانی که این آرزوندارد

+نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت11:47توسط زینب | |

 

درحقیقت بار الاهامن همان خاکسترم

آنچه درخوددیده ام یارب در شکرش عاجزم
بنده ای آلوده ام اندرگنه و معصیت
ورنباشدعفوتواز گبرهم رسواترم
غیررحم بی کرانت نیست راه دیگرم
چون گدا یارب نداردجززبان التماس
پادشاهاشرم دارم که بگویم بندتم

+نوشته شده در پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:,ساعت19:7توسط زینب | |

خانه سبز

اشک و آه دل پرخونم واندیشه سبز         راز دار دل مجنونم و صد ، خاطر سبز

راز دار دل هرعشق ، فدایی خواهد              جان فدا شد بر......ادامه مطلب......


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 11 دی 1390برچسب:,ساعت20:52توسط حسین م | |

عشق یعنی آشنا با دل شدن

عشق یعنی عارفانه گم شدن

عشق یعنی عاشقانه زندگی

عشق یعنی صادقانه بندگی

عشق یعنی صبر تا اوج فراق

عشق یعنی ناله ها بحر فراق

عشق یعنی قامت خود ساختن

عشق یعنی دل زدنیا باختن

عشق یعنی صوت دل با اشک و آه

عشق یعنی خنده ها با یک نگاه

عشق یعنی منتظر تا روز وصل

روز وصل دل به دریای دو اصل

عشق یعنی اصل اول سادگی

عشق یعنی انتظار بندگی

عشق یعنی اصل دوم سوختن

عشق یعنی ساختن دل باختن

عشق یعنی ختم مجلس اشک دل

عشق یعنی خنده های بی خجل

عشق یعنی روز روشن را ندید

عشق یعنی دل به شبهای سپید

عشق یعنی دل به شب های سپید

+نوشته شده در یک شنبه 11 دی 1390برچسب:,ساعت14:38توسط حسین م | |

دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می رسد از راه؟
ِیا نيازی که رنگ می گيرد

.......ادامه مطلب


ادامه مطلب

+نوشته شده در چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,ساعت21:4توسط حسین م | |

 ای خدا شکرت

همه نعمتتو دارم حس میکنم

دنیا ببینین

کنارم خواهرمه

عزیز دلمه

پاره تنمه

همشم نعمت خدای کریمه

به به این خدا چقدره عظیمه

لطفش نشانه خدای رحیمه

محبتش عظمته خدای حکیمه

خلاصه  دل منم مدیون حکمت این

خدای حکیمو رحیمو عظیمو کریمه

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,ساعت20:56توسط حسین م | |

ندانستم چگونه یافتم معنای عشقت

ولی دانم که بر قلبم نهادی راز عشقت

تو یکتایی خدا تقصیر من چیست

ندارم صبر در.........ادامه مطلب



ادامه مطلب

+نوشته شده در چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,ساعت10:42توسط حسین م | |

نخواستی که با سادگی دل به دریا زنم

زدی درون گوشم که ساکت باشمو حیا کنم

خموشم ببین تا بگویی خموش

سکوتی نشسته درون دلم تا سکوت

فقط یک سوال از تو دارم خدا

نه مادر کنارم نشسته نه بابا چرا

همه راز قلبم همان یار بود

زبانم گشودم که او هم رفت زود

خموشم خموش هرچه گویی خدا

 فقط چشم گویم ذلیلم خدا

کرم کن دلم را نگاهی بده

به اشک دو چشمم پناهی بده

بخندان دلی را که بشکسته شد

نخندان مرا چون خجل خسته شد

خوشم با خوشی های یاران خود

خوشی را بده بهر جانان خود

پناهم بده در کنار دلت

خدایا ببر تا شوم عاشقت

خدایا ببر تا شوم عاشقت

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,ساعت1:5توسط حسین م | |

هیچ کس آن جا نبود!

آن جا نبود!

خوب دیدم، ماه هم پیدا نبود!

گوش دادم، باد هم آن جا نبود!

سایه ای یا تکیه گاهی، آن طرف ترها نبود!

آب نبود!

سراب بود!

زندگی مانند من در خواب بود!

خواب دیدم

صورتم در اینه

صورتم در اینه

اما چرا زیبا نبود؟

پیر گشتم ، پیر گشتم

نه!

دگر رویا نبود!

عشق تو زد تیشه ای بر ریشه ام

آن شبی که هیچ کس آن جا نبود!

+نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت12:9توسط افروز | |

 

 

من ز خاکم عاقبت خاکسترم

گرتوراباورکنم ازگنج زروالاترم

قطره ای بودم ولی تبدیل برگوهرشدم

گرشوم روزی گستاخ امری ازکلوخی کمترم

کشتی طوفانیم درگردبادحادثه

                                گرشوم مشمول رحمت ازبلاهابگذرم

پیکربی جان باروح توبگرفته جان

                                گرنباشدلطف توازخاک هم عاجزترم

قطره ای ناچیزم بالطف تواحیاءشوم

                                من همان خاکم اگرلطفت نباشدبرسرم

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت22:21توسط زینب | |

خدایا

کلامت را خوانده ام

تا دریابم پیامت را

پیامم را نوشته ام تا بشنوی صدایم را

چشمانم را شسته ام تا ببینی نگاهم را

و آیا

میشود مرا به یارم برسانی خدایا........................

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت17:37توسط حسین م | |


دلم برای كسی تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به ميهمانی گل های باغ می آورد
وگيسوان بلندش را
به بادها می داد
و دست های سپيدش را
 
به آب می بخشيد

 

((ارسالی از میلاد86))

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت14:27توسط افروز | |

زیر باران

باید گفت ...اشک ها باید ریخت

خاطرات دل من

زیر باران بهار .....فصل خندیدن دل

ای خدا باید رفت

اشک ها باید برد

قسمتم کن ......آشنایم با مهر

این محبت از اشک

رازها باید گفت

راز اشکم آشناست

خنده ها باید کرد

غصه را خالی کن ....به هنر مندی یک خنده ناب

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت13:27توسط حسین م | |

ایییییییییییییییییییییییییییییییی خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

میشنوی

دارم صدات میکنم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

منم حسیییییییییییییییییییییین

شناختی

ممنونتم

کمکم کن خدایا کمممممممممممممممممممممک

میخوام غصه یکیو برچینم فقط تو میتونی کمکم کنی

غصه هاش یه دریاست اما دلش اقیانوس

با محبتت یادم بده چجوری بهش لبخند بدم فقط تویی خالق یکتا

منم بنده تو کمکم کن تا شادیو قسمت کسی کنم

که اگه غصه دلشو بچینی به همه دنیا شادی میده

خدایا کمکم کنننننننننننننننننننننننننن

شکر خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

شکر

 

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت13:21توسط حسین م | |

ماه من ، غصه چرا ؟!

آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !

یا زمینی را که، دلش ......................ادامه  مطلب ..


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت9:47توسط افروز | |