راز دل

راز و نیاز با خدا

 

 

 

صدای خنده و آواز می آید

ز کوی دلبرم امشب صدای ساز می آید

دلم بی وقفه می لرزد نمیدانم چرا تنگ است و میترسد ؟

قدم لرزان به سوی کوچه می آیم

دو دستم را به روی یکدیگر با حرص می سایم

خدایا ترس من از چیست ؟

عروس جشن امشب کیست ؟

صدای همهمه با ورود شیخ میشود خاموش...

صدای شیخ می آید:

عروس خانم وکیلم من؟

جوابم ده وکیلم من ؟

صدای اشنایی بله میگوید و مردم یک صدا با هم مبارک باد می گویند

خدای من صدای اوست !!

صدای اشنا از اوست !

دلم در سینه می افتد برای مدتی ساکت برای مدتی خاموش...

صدای نعره هام در کوچه میپیچد

خدای من مبارک نیست.مبارک نیست

بگوییدم دروغ است ا نچه بشنیدم

بگوییدم دروغ است ا نچه فهمیدم

نگار من عروس جشن امشب نیست

ولی ناگه صدای ناله ام در ساز میمیرد

وداماد شاد و خندان از نگارم بوسه میگیرد

فلک کور است زمین و اسمان کور است

خدای من! خدای مهربان من ؟

چه کس گوید بدین سان ساکت و ارام بنشینی؟؟؟؟؟

اگر مردم نمیدانند تو نادیده میدانی

همین دختر که امشب بله میگوید

عروسی را که امشب عاشقانه ره به سوی حجله میپوید 

قسم میخورد عروس ماست

عروس حجله گاه ماست

کجا رفت عهدو پیمانش؟؟

کجا رفت ان قسم هایش؟؟

یعنی عهد و پیمان هیچ؟؟

وفا و عشق و ایمان هیچ؟؟

قسم ها. اشکها. سوگندها حتی خدا هم هیچ...؟؟

عجب دارم چرا یا رب تو خاموشی ؟

چرا بر خاطر این دل نمی جوشی؟

وگر نه کی خدا این صحنه را بیند و خاموش بنشیند؟

اهای مردم !

شما هرگز نمیدانید

عروسی را به سوی حجله میرا نید

که تا دیروز نگارم بود.همین دیشب کنارم بود

در اغوشش قرارم بود بهارم بود

نمی دانم چرا جغدان به روی بام من امشب نمی خوانند

مگر شومی تر از امشب چه می خواهند؟

پس چرا این اسمان امشب نمی بارد ؟

پس چه میخواهد !؟

دلم رنجور و ویران است

در و دیوارشان امشب چراغان است

درون حجله گاهش بوسه باران است

خدایا دگر جز مرگ هیچ نمیخواهم نمیخواهم نمیخواهم...

من امشب از خودم از عشق از این دنیا که هیچ اعتباری نیست بیزارم

من امشب سخت بیمارم

رفیقان باده باز ارید مرا تنهای تنها با غم و اندوه بگذارید

 

 

+نوشته شده در شنبه 29 بهمن 1390برچسب:,ساعت23:11توسط افروز | |

گاهی گمان نمیکنی ولی میشود/گاهی نمی شود که نمی شود

.گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است/گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گدای گدایی و بخت نیست/گاهی تمام شهر گدای تو می شوند............

+نوشته شده در شنبه 29 بهمن 1390برچسب:,ساعت2:33توسط افروز | |

 

خدایا شاهد تنهاییم باش

ببین غم ها و تنها ناجی ام باش


پر پرواز من دیریست بسته ست


تو بگشا و در آزادی ام باش


چراغ کلبه ام کم سو و تار است


به نور خود چراغ هستی ام باش


اسیر موج های تند خشمم


تو آرام دل دریایی ام باش



دل صادق خریداری ندارد


تو خواهان صفای ذاتی ام باش


در این آشفته بازار محبت


تو تنها شاهد ارزانی ام باش

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت1:58توسط افروز | |

 

دلم خوش است كه عمري به پاي گل خارم
مبادا آنكه برون افكني ز گلزارم
چگونه يار بخوانم تو را كه مي بينم
تو خوب تر ز گل استي و من كم از خارم
به چشم پادشهان ناز مي كند پايم
كه خاك راه غلامان حضرت يارم
به حشر هم كه براني مرا زخويش هنوز
ازاين كه نام تو بردم به تو بدهكارم
پراز توام، به تهي دستي ام نگاه نكن
مگو كه هيچ ندارم ببين تو را دارم

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت1:39توسط افروز | |

 

خدایا... جای سوره ای به نام "عشق" در قرآنت خالیست ، که اینگونه آغاز می گردد...
و قسم به روزی که قلبت را می شکنند و جز خدایت مرحمی نخواهی یافت.

+نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:36توسط افروز | |

 

نردبان قلب من شكسته است / ميشود براي من دعا كنيد؟
يا اگر خدا اجازه ميدهد / جاي من كمي خدا خدا كنيد؟
چون دلم شبيه يك نماز بين راه / خسته و شكسته است .
ميشود براي بيقراري دلم يك سفارشي به آن كريم با وفا كنيد؟

+نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:34توسط افروز | |

 

الهي!
نه من آنم كه ز فیض نگهت چشم بپوشم،
نه تو آنی كه گدا را ننوازي به نگاهی،
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی،
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

.كس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی

، باز كن در، كه جز این خانه مرا نیست پناهی...

+نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:17توسط افروز | |

 

زندگي يك اتفاق ساده است ! و ساده تر از آن مردن در اتفاق !!
آنان كه ميفهمند عذاب ميكشند و آنان كه نميفهمند عذاب ميدهند!!
مرد بزرگ به خود سخت ميگيرد،مرد كوچك به ديگران!
خدا چه بيصدا ميبخشد و ما چه حسابگرانه عبادت ميكنيم!

+نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:15توسط افروز | |

 

خدایا:
کودکان گل فروش را می بینی ؟! مردان خانه به دوش*زبانهای عشق فروش* انسانهای آدم فروش* همه را می بینی؟ میخواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم،دیگر زمینت بوي زندگی نمیدهد.

 

+نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:7توسط افروز | |

 

بگذار سرنوشت هر راهی که می خواهد برود, ما راهمان جداست.
بگذار این ابر ها تا می توانند ببارند !
یادت باشد ما چترمان خداست.

+نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:6توسط افروز | |

 

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است نه در ان بالاها مهربان، خوب، قشنگ چهره اش نورانیست گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد او مرا می خواند، او مرا می خواهد...

 

+نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:2توسط افروز | |

 گفتم:خدایاازهمه دلگیرم
گفت: حتی ازمن؟
گفتم خدایا دلم را ربودند
گفت:پیش از من؟
گفتم :خدایا چقدر دوری
گفت:تو یا من؟
گفتم:خدایاتنهاترینم
گفت:پس من؟
گفتم:خدایا کمک خواستم
گفت:از غیر من !؟
گفتم :خدایا دوستت دارم
گفت:بیش ازمن؟!

خداجون دوستت دارم

+نوشته شده در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:23توسط زینب | |

 

ای اهل صفا،اهل صفایی زمیان رفت
دردکش میخانه مستان جهان رفت
آن سینه صحرایی اودشت صفابود
آن دشت پرازلاله به تاراج خزان رفت
مامانده دراین وادی وحشت زده اما
اومردخدا،سوی خداسوی جنان رفت

+نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:10توسط زینب | |

 

بارنگ بویت ای گل،گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد
ازعشق من به هرسو درشهرگفتگواست
من عاشق توهستم این گفتگوندارد
جزوصف پیش رویت درپشت سرنگویم
روکن به هرکه خواهی،گل پشت روندارد
محراب ابروانت خواندنمازدلها
آری بمیردآن دل گزخون وضوندارد
گرآرزوی وصلش پیرم کندعیب
عیب است ازجوانی که این آرزوندارد

+نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت11:47توسط زینب | |